گیس طلا

ساخت وبلاگ
سرمای استخوان سوز با کیسه پر از خرید  خوردنی های خوشمزه  سوسولی و شالگردن سه دور دور سرم پیچیده و دستکش و پالتو می دویدم که زودتر با خانه گرم و صندلی نرم  برسم و در حال فیلم دیدن خوشمزه ها را بخورمدر کنار سطل اشغال  سر کوچه، پسرجوانی با دستان و سری  برهنه ، اشغالها را زیر و رو می کردم، شرمساری مثل پیانو پلنگ صورتی بر سرم افتاددر کیسه جستجو کردم و بین همه آن بسته ها ی بی ارزش م  به سختی یک بسته غذای آماده پیدا کردم و به پسرک تعارف کردمنوع نگاهش به جعبه گل گلی  پیانو را دوباره محکمتر کوبیدگرفت و تشکری کرد و  من فرار کردم  گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : بی مسئولیتی,بی مسئولیتی شوهر,بی مسئولیتی کودکان, نویسنده : 9gistelad بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:06

در ادامه ورود و خروج عنکبوت به گوشم، امروز رفتم متخصص گوش و حلق و بینی و نسخه ای نوشت و گفت که حتما دیگری باید قطره در گوشم بریزد!

منم سرم را کج کردم و با معصومانه ترین شکل ممکن گفتم: من کسی را ندارم 

،

مدیونید اگه فکر کنید به دلیل جذابیت دکتر من این حرف را زدم

،

فقط اگر آقای مستر اولد  فشن. Alireza Amakchi این متن را نوشته بود می گفت: ببین دکتر گوش و حلق و بینی  هم متوجه شده

،  تو فقط به خانه برگرد


گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : به چشم برادری, نویسنده : 9gistelad بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:05

صبح از خواب بیدار شده و به حیاط رفته چراغهای دم در  را خاموش نمودم، خب  همه می گن تایمریش کن اما همینکه خوابالو می رم تو حیاط و بوی شمال بهم می خوره سرحال می یامرفتم اشپزخانه و خیلی جدی و بالاخره ظرفهای مهمانی جمعه و شنبه را شستم، من این کار را دوست ندارم و اینجا هم ماشین ظرفشویی ندارم، بنابراین می گذارم تا جمع شوند و یکسره شان کنممهمانم بیدار شد و بساط صبحانه را برایش به راه انداختم و خامه و عسلی به بدن زدیم و برای روزمان تصمیم گرفتیمساعت نه بود که به قصد پیاده روی زدیم بیرون، هوا متاسفانه بسیار دلپذیر بود( نباید در آذر هوا اردیبهشتی باشد) و با احسا س گناه لذت بردیمباغهای پرتقال، نارنج های کوچه ها و مهمان عکاسی می کردکرم راه های جدید منو گرفت و مهمان هم پایه از یکی از کوچه ها سر در آوردیم که به مزارع نیشکر می رسید، بسیار صحنه زیبایی بود مردان و زنانی( بیشتر زنان) که در حال درو ساقه های نیشکر بودندهمچنان در کوچه ها می گشتیم و بوی پهن و دود و روستا می آمدمن مهمان را حسی به سمت  ابگیری در آن اطراف  می بردم و مهمان درک می کرد که چرا رها و موقرمز از پیاده روی با من فرار گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : ایا امروز خود را پذیرفته ام, نویسنده : 9gistelad بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:05

 در جریان هستید که چقدر دیر با هرچیز جدیدی کنار می آیم، حالا حساب کنید چقدر طول کشید که  تا اومدم سراغ توئیتر

فعلا برام جالبه این محدودیت شدید کلمات

ببینم خوش می گذرد یا نه

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : ١٤٠ دليل,١٤٠ باوند كم كيلو,١٤٠ online, نویسنده : 9gistelad بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:05

سر کوچه ایستاده ام، 

خانم همسایه در حال رساندن کودکش است، پنجره پایین می دهد و دعوت می کند

اقا رحمت از نانوایی بازگشته، از آن طرف کوچه  نان تعارف می کند

آقای تقی پور با وانت رد شده و دست بلند می کند و بلند احوالپرسی 

آفای قربان نژاد هم که سرویس مدرسه است و چند تا کله از پشت پنجره هایش دیده می شود به دنبالم می آید

همه اینها چسبیده به هم رخ می دهند و من  هم با صدای بلند  در حال پاسخگویی به محبت و سلام و علیک های پر سر و صدایشان هستم و می خندم

گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9gistelad بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:04

خیلی زود با پدیده ای به نام نوزاد و بچه داری آشنا شدم، ده سالم بود که صبح به صبح ماشین می اومد و  چهار نوزاد متعلق به خاله و دایی را خالی می کرد خونه ما و من و خواهرام ازشون نگهداری می کردیم، به همین دلیل من همه چیز را درباره کودک می دانم، قنداق کردن، شیر دادن، عوض کردن، شستن، ماساژ و ...بچه ها هم در آغوش من آرام می گیرند و به خواب می روند، دوستانم با آرامش کودکانشان را نزد من می گذارند و تمام راههای سرگرم کردن بچه ها را بلدم و خاله انبوهی از این بچه ها هستمو حالا سال به سال از کودکان دورتر می شوم، دیگر تولد یک نوزاد برایم شگفت انگیز نیست که حتی خبر حاملگی دوستانم را با بی حوصلگی می شنوم، تو مایه:  ای بابا تو که یکی داشتی، بس بودآنهایی که در صفحات  مجازی عکس کودکشان را می گذارند و به قربانشان می روند ، از دایره دوستان خارج می کنم و با مادران هم درباره بچه هایشان هم صحبت نمی شوم  و از دوستان بچه دارم دوری می کنم، نمی دانم چطور قبلا این مادران و کودکان  همه دوست داشتنی تر بودندترجیح می دهم فکر کنم که من سنم بالا رفته و دیگر حوصله قدیم را ندارم، تا اینکه گیس طلا...
ما را در سایت گیس طلا دنبال می کنید

برچسب : سن که رسید به پنجاه,سن که رسید به شصت,سن که رسید به هشتاد, نویسنده : 9gistelad بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 0:04